پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
اون دنیا
نوشته شده در دو شنبه 18 آذر 1392
بازدید : 1107
نویسنده : فرهاد فیضی

توی این روزای بی غروب

،توی این هفته های سو تو کور

 

توی این دل واپسی ،

توی این بی کسی 

 

من هستم و یه قاب عکس

که فقط بهش نگا میکنم و بس

 

کارم همش شوده گریه و زاری

همش به خودم میدم دل داری 

 

سهم من از این عشق هیچی نشود

به جر یه قاب عکس فقط تنهای شود

 

 هیچکس دردمو نمیدونه

هیچ کس حرف دلمو نمیخونه

 

شودم توی خونه گوشه گیر

شودم همون بچه بهنو گیر

 

 دیگه نمیدونم چیکار کنم

خنچه دلمو واسه کی واکنم 

 

سرمو رو شونه کی بزارم

دستامو تو دست کی بزارم 

 

شبا دل واپس کی باشم

روزا رو تو خیابونا با کی باشم 

 

دلم دیگه حوصله دوریشو نداره

دلم دیگه بهونه ای واسه دیدنش ندار 

 

دیگه می خوام از پیشتون برم

دیگه میخوام پیش خدام برم 

 

توی زمین دیگه نبینمش

میرم اون بالا واسه دیدنش

 

 حالا وقتش رسیده که تیغو رو شارگم بزارم

میخوام جسمو تو یه گور بزارم 

 

تا اون دنیا دوباره سرمو رو شونه هاش بزارم

تا اون دنیا دو باره دستما تو دستاش بزارم


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: اون دنیا , شعر , شعر تنهای , شعر مردن , شعر احساسی , شعر غمگین , شعر عاشقانه , متن اهنگ , شعر فارسی , شعر ایرانی , بهترین شعر , ,



ای زمونه
نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392
بازدید : 4596
نویسنده : فرهاد فیضی

منو ميبيني به من ميگن سيه بخت
به من نخنديد ادماي خوشبخت

منم يه روزي روزگاري داشتم
جون بودم عشقي به ياري داشتم

اين زمونه پيرم کرد
ز جون خود سيرم کرد

نساخت يه روزي بامن
بسته به زنجيرم کرد

اي زمونه چقد تو نامردي
چه ظلمي بي حدي به من کردي


اي زمونه چقد تو نامردي
چه ظلمي بي حدي به من کردي

اي زمونه بهار من خزون شود
بلبل باغ من چه بي زبون شود

شکوه دارم زه دست تو فراون
سر گردونم تو کوه و بيابون

اين زمونه پيرم کرد
از زندگي سيرم کرد

نساخت يه روزي با من
بسته به زنجيرم کرد


اي زمونه چقد تو نامردي
چه ظلمي بي حدي به من کردي


اي زمونه چقد تو نامردي
چه ظلمي بي حدي به من کردي


منو ميبيني به من ميگن سيه بخت
به من نخنديد ادماي خوشبخت

منم يه روزي روزگاري داشتم
جون بودم عشقي به ياري داشتم

اين زمونه پيرم کرد
ز جون خود سيرم کرد

نساخت يه روزي بامن
بسته به زنجيرم کرد

اي زمونه چقد تو نامردي
چه ظلمي بي حدي به من کردي


اي زمونه چقد تو نامردي
چه ظلمي بي حدي به من کردي


اي زمونه بهار من خزون شود
بلبل باغ من چه بي زبون شود

شکوه دارم زه دست تو فراون
سر گردونم تو کوه و بيابون

اين زمونه پيرم کرد
از زندگي سيرم کرد

نساخت يه روزي با من
بسته به زنجيرم کرد


اي زمونه چقد تو نامردي
چه ظلمي بي حدي به من کردي


اي زمونه چقد تو نامردي
چه ظلمي بي حدي به من کردي





:: موضوعات مرتبط: متن اهنگ , داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: ای زمونه , شعر عاشقانه , شعر غمگین , شعر , بوکان وب , داستان غمگین , داستان عاشقانه ,



خدا منو پیش خودت ببر
نوشته شده در جمعه 1 آذر 1392
بازدید : 715
نویسنده : فرهاد فیضی

میشه دیگه من برم او دنیا

میشه دیگه من برم او دنیا

 

اخه دیگه از این دنیا خسته شودم

اخه دیگه از این دنیا خسته شودم

 

خدا فقط تو خودت دردمو میفهمی

اخه تو تهای و تنهای رو خوب میفهمی

 

میشه خدا منو پیش خودت ببری

خدا میشه بیای و دستامو بگیری

 

خدا به خودت قسم که دیگه خسته شودم

خدا به خودت قسم که دیگه به اخر رسیدم

 

خدا اینجا همه به فکر خودشونن

خدا اینجا همه به فکر خودشونن

 

کسی تو دنیا به فکر من نیست

کسی دلش با دل من نیست

 

خدا چرا هیچ کسو واسه من نه ساختی

چرا هیچ کسو واسه دل تنهام نه ساختی

 

خدا اگه منو پیش خودت نمیبری 

لا اقل منو به اخوش یارم میبری

 

خوب خدا خودت یه کاری واسم کن

هر چی دوست داری قسمت کن

 

فقط تنهای رو ازم دورش کن

در بیکسیمو چاره کن

 

خدا فقط تو خودت دردمو میفهمی 

اخه تو تنهای و تهای رو خوب میفهمی

 

خدا منو پیش خودت ببر

خدا منو پیش خودت ببر

 

 

 

 


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: خدا منو پیش خودت ببر , شعر عاشقانه , شعر غمگین , شعر احساسی , شعر , شعر برای عشق , شعر بی کسی , شعر ,



مست وبی خبر
نوشته شده در دو شنبه 20 آبان 1392
بازدید : 544
نویسنده :

   شبی مست وبی خبر بگذشتم از ویرانه ای

                                                              چشم مستم خیره شد اندر میان خانه ای

صحنه ای دیدم که بسوخت قلبم چو پروانه ای

                                                               کودکی از سوزسرمازند دندان به هم

مادری سست وپریشان مانده چون دیوانه ای

                                                               پدری کور وفلج افتاده اندرگوشه ای

     دخترک مشغول عیش با مردک بیگانه ای 

                                                               برخودم لعنت فرستادم کز این

      مست وشتابان نروم سوی هر ویرانه ای

                                                               تا نبینم از بهر فقر دراین ماتمسرا

                میفروشد دختری علتش رابه نان هر خانه ای

 

                                                                                        k  


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: مست و بی خبر , شعر مست و بی خبر , شعر عاشقانه , شعر غمگین , شعر احساسی , شعر ,



میخوام از این دنیا برم
نوشته شده در دو شنبه 20 آبان 1392
بازدید : 1278
نویسنده : فرهاد فیضی

 

خیلی براش تنگ شوده

دلم خیلی براش تنگ شوده

 

دلم برای خندهاش تنگ شوده

دلم واسه ناز نگاش تنگ شوده

 

هنوز یادمه اون خنده ها تو

هنوزم یادم اون نگاهاتو

 

خدا یعنی میشه دوبا مال من باشه

یعنی میشه دوباره عشقش برای من باشه

 

میشه دوباره دستاشو بگیرم

میشه دوباره ازش بوس بگیرم

 

میشه دوباره تو بغلش خوابم ببره

میشه دوباره من به دنیای روایایم ببره

 

فکر نکنم دیگه هیچیش مال من باشه

حتی خنده های تلخش مال من باشه

 

اخه اون دیگه واسه یکی دیگه س

اخه دیگه عشقش مال یکی دیگه س

 

اون دیگه دستاش تو دستای دیگه س

اون دیگه نگاش مال نگای یه نفر دیگه س

 

زندگیش دیگه واسه اونه

خوشیاش دیگه واسه اونه

 

اره اون همونیه که از من بهتره

 اره اون همونیه که از من بهتره

 

همونی که عشقش دروغه

همونی که عشقش هوسه

 

همونی که دستاش تو دستاشه

همونی که نگاش تو نگاشه

 

اما دیگه من تاقت دوریش رو ندارم

دیگه تاقت دیدنش رو با غریبه ندارم

 

من میخوام دیگه این دنیا برم

من دیگه میخوام از این دنیا برم

 

بهش بگید اونم زیر تابوتمو بگیره

تا که روی شونه هاش خوابم بگیره

 

تا که واسه اخرین بار سرمو رو شونه هاش بزارم

تا که واسه اخرین بار سرمو رو شونه هاش بزارم

 

حالا که من رفتم

بهش بگید که توی دنیا خوش باشهبا هرکی که میخواد باشهبهش بگید که دیگه من باهاش کاری ندارمبهش بگید که من دیگه حلالش کردم بهش بگید که زیر خاکم به یادشم و منتظرش تا که روز قیامت دوباره su و اون دنیا ناز نگاش فقط برای من باشه 


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: میخوام از این دنیا برم , داستان عاشقانه , شعر عاشقانه , شعر احساسی , شعر غمگین , داستان احساسی , داستان عاطفی , شعر ,



شعر غروبا
نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392
بازدید : 704
نویسنده : فرهاد فیضی

غروبا
غروبا ميون هفته بر سر قبر يه عاشق
يه جوون مياد ميزاره گلاي سرخ شقايق
بي صدا ميشکنه بغضش روي سنگ قبر دلدار
اشک ميريزه از دو چـشمش مثل بارون وقت ديدار
زير لب با گريه ميگه : مهربونم بي وفايي
رفتي و نيستي بدوني چه جگر سوزه جدايي !
آخه من تو رو مي خواستم ، اون نجيب خوب و پاک
اون صداي مهربون ، نه سکوت سرد خاک
تويي که نگاه پاکت مرهم زخم دلم بود
ديدنت حتي يه لحظه راه حل مشکلم بود
تو که ريشه کردي بـا من ، توي خاک بيقراري
تو که گفتي با جدايي هيچ ميونه اي نداري
پس چرا تنهام گذاشتي توي اين فصل سياهي ؟
تو عزيزتريني اما ، يه رفيق نيمه راهي
داغ رفتنت عزيزم خط کشيد رو بودن من
رفتي و ديگه چه فايده ؟ ناله و ضجه و شيون ؟
تو سفر کردي به خورشيد ، رفتي اونور دقايق
منو جا گذاشتي اينجا ، با دلي خسته و عاشق
نميخوام بي تو بمونم ، بي تو زندگي حرومه
تو که پيش من نباشـي ، همه چي برام تمومه
عاشق خـسته و تنها ، سر گذاشت رو خاک نمناک
گفت جگر گوشه ي عشقو ، دادمش دست تو اي خاک !
نزاري تنها بمونه ، همدم چشم سياش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شبا قصه گو براش باش




و غروب با اون غرورش نتونست دووم بياره
پا کشيد از آسمون و جاشو داد به يک ستاره
اون جوون داغ ديده ، با دلي شکسته از غم
بوسه زد رو خاک يار و دور شد آهسته و کم کم
ولي چند قدم که دور شد دوباره گريه رو سر داد
روشو بر گردوند و داد زد : به خدا نميري از ياد !!!


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: غروبا , شعر , شعر غمگین , شعر احساسی , شعر عاشقانه , مطالب عاشقانه , مطالب احساسی ,



صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد